هنگامی که آریل در آب ظاهر شد، شاهد یک کشتی بزرگ از ملوانان آواز و رقص بود. چشم های آریل وقتی که او مرد جوان خشن را می بیند، که ملوانان آن را شاهزاده اریک می خوانند، درخشش می یابد. آریل در نگاه اول عشق ورزید. ناگهان آسمان تاریک شد و رعد و برق شد. کشتی پرنس اریک برای این طوفان وحشتناک مطابقت نداشت. کشتی توسط امواج سوار شد و شاهزاده اریک به بیرون ریخت.
"من باید او را نجات دهد!" آریل فریاد زد: او شاهزاده را غرق کرد، سپس به ساحل شنا کرد. او شاهزاده اریک را به شن و ماسه انداخت. شاهزاده اریک وقتی آریل به آرامی صورت خود را به لمس می کند، حرکت نمی کند و آهنگ عاشقانه ای را برای او به ارمغان می آورد. به زودی آریل می شنود مردان پرنس برای او جستجو می کنند. او نمی خواهد که توسط انسان ها دیده شود. بنابراین او پرنس را بوسید، سپس او به سرعت به دریا غرق شد.